باید امشب بروم. باید امشب چمدانی را که به اندازه ی پیرهن تنهایی من جا دارد بردارم و به سمتی بروم . که در ختان حماسی پیداست .رو به آن وسعت بی واژاه که همو اره مرا میخواند. یک نفر باز صدا زد: امید ! کفشهایم کو ؟
نوشته شده در چهارشنبه 89/2/22ساعت
8:50 عصر توسط امید-بالندگی 10
نظرات ( ) |
|